دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده قصه
همیشه دختر فقیر و می خواست
همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یه کبوتر
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من
نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمی یاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد
تو این بستر پاییزی مدفون
که هر چی نفس سبزه بریده
نمی دونه کسی چه سخت موندن
مثل برگ روی شاخه ی تکیده
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من
ببین شکوفه ی دل بستگی هام
چه قدر آسون تو ذهن باد میمیره
کجاست آن دست نورانی و معجز؟
بگو بیاد و دستمُ بگیره
کجاست مریم ناجی مریم پاک
چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی
چرا دامن سبزش چتر من نیست
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من
یه روز می دیدم که دوستت ندارم
چون خیلی از دوستام رو از دست می دادم
شهرداری فقط راه پولدار شدنش را آسفالت می کند.
"سهراب گل هاشم"
"سهراب گل هاشم"
"سهراب گل هاشم"
برای رسیدن به هدف باید رسیده شد.
"سهراب گل هاشم"
"سهراب گل هاشم"
هر کجا هست بداند که خرابش شده ام
سلام بي جواب يعني خداحافظ.
"سهراب گل هاشم"
وقتی از چشمم افتاد دست و پایش زخمی شد.
"سهراب گل هاشم"
بیا تا
لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من
مگو دیوانه کو، زنجیر گیسو را تو افشان کن
دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من
درِ میخانه ی چشمت به گلگشت نگه بگشا
خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من
در این دنیای وانفسای
حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم
مده، شکرانه اش با من
سلام ای غم، سلام ای
همزبان مهربان دل
پَر پرواز بگشا چون
پرستو، لانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد
فلک در کار سر مستان
تو پیمان نشکنی،
نشکستن پیمانه اش با من
مگو دیگر ( سمندر )
در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون،
گرمی افسانه اش با من
“دکتر بیژن سمندر”
بگذار سر
به سینه ی من، تا که بشنوی،
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را،
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق،
آزار این رمیده ی سر در کمند را .
بگذار سر به سینه ی من، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدامست، غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت: این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست .
دلتنگم آنچنان که: اگر بینمت به کام،
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من،
ای نازنین! که هیچ وفا نیست با منت .
تو، آسمان آبی آرام و روشنی،
من، چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم !
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو،
بگذار تا ببوسمت، ای نوشخندِ صبح،
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب،
بیمار خنده های توام، بیشتر بخند !
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب!
"فریدون مشیری"
ارزش هر کس به قدر هنر اوست.
حضرت علی (ع)
مصداق شعر زیبای فرخی سیستانی
شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است
نه به ديدار و به دينار و به سود به زيان
هر بزرگي كه به فضل و به هنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
گر چه بسيار بماند به نيام اندر تيغ
نشود كند و نگردد هنر تيغ نهان
ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر ميغ
نشود تيره وافروخته باشد به ميان
شير هم شير بود گرچه به زنجير بود
نبرد بند و قلاده شرف شير ژيان
باز هم باز بود ور چه كه او بسته بود
شرف بازي از باز فكندن نتوان
مال ریشه و مادهُ شهوات است.
مولا علی (ع)
هیچکس چیزی را در دل نهان نمی دارد، مگر آنکه در سخنان ناسنجیده و رنگ رخساره اش آشکار می شود
امیر المومنین علی (ع)
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پــا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی
"خیام"
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
"حافظ"