دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد

Lichar

حتما چشمای زنا مطلب مهمی توشه وگرنه زیرشو خط نمی کشیدن

Lichar

ولی خدا وکیلی با یه جون تا این مرحله از زندگی را خوب اومدیما ...!

ای راحت جان من کجایی

در بردن جان من چرایی

 

ای آن که تو طالب خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی به خدا

پرسید ز من کسی که معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
بنشست و به های‌ های بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست

هجران تو دوش چون به من در نگریست
بنشست و به های‌ های بر من بگریست
گریان بر وصل شد که تدبیرم چیست
تا چند به جان دیگران خواهی زیست

چون شمع جگر گداز مانده
یا مرغ ز جفت باز مانده
در دل همه داغ دردناکی
بر چهره غبارهای خاکی
چون مانده شد از عذاب و اندوه
سجاده برون فکند از انبوه
بنشست و به هایهای بگریست
کاوخ چکنم دوای من چیست

دلم تنگه

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده قصه
همیشه دختر فقیر و می خواست

همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یه کبوتر

 دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من

نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمی یاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد

تو این بستر پاییزی مدفون
که هر چی نفس سبزه بریده
نمی دونه کسی چه سخت موندن
مثل برگ روی شاخه ی تکیده

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من

ببین شکوفه ی دل بستگی هام
چه قدر آسون تو ذهن باد میمیره
کجاست آن دست نورانی و معجز؟
بگو بیاد و دستمُ بگیره

کجاست مریم ناجی مریم پاک
چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی
چرا دامن سبزش چتر من نیست

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من

تنهایی را نمی توان تنهایی شکست داد...

 

شاید اگر دائم بودی کنارم

یه روز می دیدم که دوستت ندارم

Lichar

نداشتن تنها راه از دست ندادن است

Lichar

در سر عقل باید بی کلاهی عیب نیست

Lichar

یا آن چه هستی بنما یا آن چه می نمایی باش...

Lichar

هیچ وقت نخواستم دشمنام رو بشناسم

چون خیلی از دوستام رو از دست می دادم

کاریکلماتور


شهرداری فقط راه پولدار شدنش را آسفالت می کند.

"سهراب گل هاشم"

کاریکلماتور

رشته سخن را به دستش گرفت و کلاهی نو برای مردم بافت.

"سهراب گل هاشم"

کاریکلماتور

فردا اولین روز از بقیه عمر ماست.

"سهراب گل هاشم"

کاریکلماتور


برای رسیدن به هدف باید رسیده شد.

"سهراب گل هاشم"

کاریکلماتور

زندگی یعنی سوخت و ساخت پاخت و نباید باخت.

"سهراب گل هاشم"

شعر

قسمتم نیست ببینم رخ دلدار ولی

هر کجا هست بداند که خرابش شده ام

کاریکلماتور


سلام بي جواب يعني خداحافظ.

"سهراب گل هاشم"

کاریکلماتور


وقتی از چشمم افتاد دست و پایش زخمی شد.

"سهراب گل هاشم"

شعر

بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من


بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من


مگو دیوانه کو، زنجیر گیسو را تو افشان کن
دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من


درِ میخانه ی چشمت به گلگشت نگه بگشا
خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من


در این دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من


سلام ای غم، سلام ای همزبان مهربان دل
پَر پرواز بگشا چون پرستو، لانه اش با من


چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سر مستان
تو پیمان نشکنی، نشکستن پیمانه اش با من


مگو دیگر ( سمندر ) در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من


دکتر بیژن سمندر

شعر

بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی،
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را،
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق،
آزار این رمیده ی سر در کمند را .
بگذار سر به سینه ی من، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدامست، غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت: این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست .
دلتنگم آنچنان که: اگر بینمت به کام،
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من،
ای نازنین! که هیچ وفا نیست با منت .
تو، آسمان آبی آرام و روشنی،
من، چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم !
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو،
بگذار تا ببوسمت، ای نوشخندِ صبح،
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب،
بیمار خنده های توام، بیشتر بخند !
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب!

"فریدون مشیری"

درس زندگی


ارزش هر کس به قدر هنر اوست.

حضرت علی (ع)

مصداق شعر زیبای فرخی سیستانی


شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است

نه به ديدار و به دينار و به سود به زيان

هر بزرگي كه به فضل و به هنر گشت بزرگ

نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان

گر چه بسيار بماند به نيام اندر تيغ

نشود كند و نگردد هنر تيغ نهان

ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر ميغ

نشود تيره وافروخته باشد به ميان

شير هم شير بود گرچه به زنجير بود

نبرد بند و قلاده شرف شير ژيان

باز هم باز بود ور چه كه او بسته بود

شرف بازي از باز فكندن نتوان

درس زندگی


مال ریشه و مادهُ شهوات است.

مولا علی (ع)

درس زندگی


هیچکس چیزی را در دل نهان نمی دارد، مگر آنکه در سخنان ناسنجیده و رنگ رخساره اش آشکار می شود

امیر المومنین علی (ع)

شعر

 

شیخی  به  زنی فاحشه گفتا مستی

 

هر لحظه به دام دگری  پــا  بستی

گفتا شیخا هر آن چه  گویی  هستم

آیا تو چنان  که  می  نمایی  هستی

"خیام"

 

شعر

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

"حافظ"